محل تبلیغات شما

خفقان روح

عکس ابراهیم المصری و دختر تازه متولد شده اش نور در لینک زیر

https://ibb.co/c2B9W0Y

 ابراهیم المصری

من این اواخر یک شب خیلی بد را گذراندم . مثل این بود که کابوس های مننمی خواهند به من اجازه نفس کشیدن بدهند. من عرق ریزان و در حالیکه قلبم به شدت میتپید از خواب پریدم. من از خدا طلب بخشش کردم تا اینکه بالاخره خوابم برد. ولی چندلحظه بعد دوباره از خواب پریدم.

چنین شبهایی من عادت داشتم که به یک نامه پناه ببرم که در ملاقاتیآنرا گرفته بودن. من آنقدر آنرا خوانده بودم که در مرز پاره پاره شدن بود ولی منبه این موضوع اهمیت نمی دادم و باز هم آنرا می خواندم تصویر دو دختر من اومایماو سجود بود که به من اجازه می داد شرایط زندان نفحا و خشونت زندانبان را تحمل کنم .اینباعث می شد تا قلب من هر روز بتپد و این علی رغم شرایط مرگباری بود که زندان برزندانیان تحمیل می کرد. این امید و نجات زندگی شوم من بود

عزیزان من این واقعیت دارد که من سالهای زندگی  شما را خراب کرده ام.من نمی توانستم اشغالسرزمینم را تحمل کنم  و هیچ کارینکنم.  من نمی توانستم با تنبلی بنشینم واین هوای مسموم را تنفس کنم. اومایمای عزیزم ، من نمی توانم صورت تو را فراموش کنمهنگامیکه آنها من را 15 سال پیش دستگیر کردند ، تو آنوقت دو ساله بودی ؛ من بدونعکس شما نمی توانم زندگی کنم. سجود من را ببخش زیراکه من نتوانستم در بهترین سالهایزندگی ات با تو باشم . اکنون تو بزرگتر شده ای و من کودکی تو را از دست داده ام.

یکروز من احساس کردم که بدنم می لرزد و قلبم به شدت می تپد . من به آنتوجه نکردم و سعی کردم خودم را مشغول نگه دارم، زیرا که یک اسیر هیچ گزینه دیگریندارد.

یک اتفاق عجیبی در بند من داشت اتفاق می افتاد . یک گروه از زندانی هاساکت بودند اما انگار کلمات در صورت آنها نوشته شده بودند. من فکر کردم از آنهابپرسم که چه اتفاقی افتاده است ولی آنها شروع به صحبت میان خود کردند و اینکار رابرای ساعتها ادامه دادند. من احساس می کردم که صحبتهای آنها به من مربوط می شود. آنهادرباره زود گذر بودن زندگی صحبت می کردند و اینکه ما برای صبر روزانه مان پاداشدریافت می کنیم .

من دیگر نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم بنابراین از یکی از آنهاپرسیدم" اتفاقی افتاده است که شما سعی می کنید از من پنهان کنید؟"

یک اسیر دیگر گفت ببین ابراهیم ، ما می دانیم که زندگی در اخل زندانجور دیگری است ، ولی نمی توان آنرا از زندگی بیرونی جدا کرد.

من حرف او را قطع کردم ؛ بگو چه شده است! چه اتفاقی افتاده است؟

او زیر لب چند جمله نامفهوم را گفت . من هیچکدام را نتوانستم بفهممغیر از آخرین آنها را هنگامیکه گفت: " تسلیت صمیمانه من را بپذیر ابراهیم.دختر تو اومایما به رحمت خدا رفت.

من احساس کردم که آنها به قلب من خنجر زدند. موجی از احساسات به منهجوم آوردند و روح من را دوباره و دوباره به آتش می کشیدند، مثل این بود که مرگخودم را به من اطلاع داده باشند نه مرگ دخترم را.چطور؟ چرا؟ کجا؟ این سئوالات درداخل مغزم تکرار می شدند و بر همه اعضای بدنم تاثیر می گذاشتند.

آه اومایما، اولین فرزندم و نور چشمم، چطور توانستی بدون خداحافظیکردن بروی؟ اکنون تو به بیزاری من از زندگی تبدیل شده ای در حالیکه قبلا خود زندگیبودی!

من احساس گیجی و خستگی کردم . من با صدای بلند و به طرزی هیستریک برسر افراد دورو برم فریاد می کشیدم. سپس خاطرات من را در بر گرفتند. رنج من به خاطراز دست دادن دخترم بزرگتر از رنج من در زندان بود. ولی قرآن کریم تنها راه فرار منبود.من از خدا طلب بخشش کردم ، نماز خواندم و قرآن خواندم. من اینکار را برایروزها و ماهها انجام دادم ، انگار که مرگ او هر روز اتفاق می افتاد.روزیکه از یکیاز بستگانم طی ملاقاتی فهمیدم که اومایما ازنظر روحی رنج می کشید که این به دلیلحمله اسرائیلی ها به خانه ما بود ، ویران شدم.

او از اینکه آنها از خشونت تمام استفاده می کردند شوکه شده بود. یکماهبعد وی از دنیا رفت. او چند بار گفته بود : " مادر من می خواهم به عنوان یکشهید بمیرم".

من از خدا میخواهم که اینرا بپذیرد و تو را مورد رحمت خویش قرار دهد.

رژیم صهیونیستی مدت قطع برق در مناطق فلسطینی را افزایش می دهد

«گانتز» رسماً مسئول تشکیل کابینه صهیونیست‌ها شد

فلسطینی ها در سکوت انتظار می کشند و شکایت نمی کنند، ما فاسد هستیم و شکایت می کنیم؛گزارش مخسوم

نمی ,زندگی ,تو ,، ,یک ,ولی ,من را ,به من ,بود که ,من نمی ,من از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سکته قلبی مهربان و نسیم باش مطالب اینترنتی tootalbarca beecalneycon اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها Kathryn's collection کابینت چوب و ممبران ارومیه السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها آموزش تجهیزات مایتل